در فراسوي زمان شهري هست، مردمانش همه عاشق هستند
پيشه مردو زن انجا اين است ،دل به دنياي شقايق بستند
بيرق كشورشان يك گل سرخ ، سبزي ساقهء گل تا فردا
غصهء نان ،غم فرداشان نيست، سفره ها پر شود از ناپيدا
خانه اي نيست كه از گِل باشد،در و ديوار فقط از مهر است
بر در خانه محبت پيداست،تو مپندار كه اين از سحر است
دشت سجادهء سهرابي هاست،شعر پروين
سخن بازاري بارش خير ز فال حافظ،نرسد بر دل كس ازاري
بلبلان يكسره در آوازند،عمر گل نيست در انجا كوتاه
مكروحيلت هنرانسان نيست،قصه اي نيست ز زاغ وروباه
ارج وارزش به زرو سيمش نيست،قلب، ايينه هر انسان است
معني واژهء "بد" نا معلوم، خوبي اما همجا آسان است
جرم عشاق نميباشد عشق،سر عاشق به سر داري نيست
گله از هجر ندارد فرهاد،زخم سهراب دگر كاري نيست
شهرتي نيست به كام مجنون،جمله عشاق دگر مجنونند
همه ليلا وهمه شيرينند،همه بر ساده دلان مديونند
وخدا ناظر اين خوشبختي است ،از پس پنجرهء هرخانه
من خدا را ديدم ....متبسم لحظهء سوختن پروانه
شهر من اینجا نیست !
اینجا…
آدم که نه!
آدمک هایش ,
همه ناجور رنگ بی رنگی اند!
و جالب تر !
اینجا هر کسی
هفتاد رنگ بازی میکند
تا میزبان سیاهی دیگری باشد!
شهر من اینجا نیست!
اینجا…
همه قار قار چهلمین کلاغ را
دوست می دارند!
و آبرو چون
پنیری دزدیده خواهد شد!
شهر من اینجا نیست!
اینجا…
سبدهاشان پر است از
تخم های تهمتی
که غالبا “دو زرده” اند!
من به دنبال دیارم هستم,
شهر من اینجا نیست…
شهر من گم شده است ...
من نمی دانم - و همین درد مرا سخت - می آزارد
که چرا انسان این دانا، این پیغمبر
در تکاپوهایش : - چیزی از معجزه آن سوتر -
ره نبردست به اعجاز محبت، چه دلیلی دارد؟
چه دلیلی دارد
که هنوز
مهربانی را نشناخته است؟
و نمی داند در یک لبخند،
چه شگفتی هایی پنهان است!
من برآنم که در این دنیا
خوب بودن - به خدا - سهل ترین کارست
و نمی دانم که چرا انسان،
تا این حد، با خوبی بیگانه است؟
و همین درد مرا سخت می آزارد!
" فریدون مشیری "
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیــــلا نشست
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
خسته ام زین عشق دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
زندگی آرام است، مثل آرامش یک خواب بلند
زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ
زندگی رویایی است، مثل رویای ِیکی کودک ناز
زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک غنچه ی باز
زندگی تک تک این ساعتهاست،
زندگی چرخش این عقربه هاست،
زندگی راز دل مادر من.
زندگی پینه ی دست پدر است،
زندگی مثل زمان در گذر …
سرنوشت
جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت
سر را به تازیانه او خم نمی کنم!
افسوس بر دوروزه هستی نمی خورم
زاری براین سراچه ماتم نمی کنم.
با تازیانه های گرانبار جانگداز
پندارد آنکه روحِ مرا رام کرده است!
جان سختی ام نگر، که فریبم نداده است
این بندگی، که زندگیش نام کرده است!
بیمی به دل زمرگ ندارم، که زندگی
جز زهر غم نریخت شرابی به جام من.
مرسی که نظر میذارین
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤ مـــــــــــــرد است ديگر... گاهي تند ميشود گاهي عاشقانه ميگويد.. مـــــــــــــرد است ديگر.. غرورش آسمان و دلش درياست... تو چه ميداني ازبغض گلو گير کرده يک مـــــــــــــرد.. تو چه ميداني که چشمانت دنياي او شده.. تو چه ميداني از هق هق شبانه او که فقط خودش خبردارد و بالشش؟... مـــــــــــــرد را فقط مـــــــــــــرد ميفهمد و مـــــــــــــرد و آخریــــــــــــن حرفم: من در گذشته ام درگدشته ام....
صفحه اصلي
ايميل نويسنده
پروفايل
طراح قالب
گالری عکس عاشقانه
انجمن وبلاگ نویسان
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان تنها ترین تنها و آدرس saeedsingle.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.